نگاهش چون پنجرهاى كه رو به باغ گشوده میشود، به زندگی پيوند خورد. وقتی آمد باغ تابستانه بود. وقتی بود، چون عارفی كه هنرمندانه رويدادهای ساده را تعبير میكند, به روایتی بیتکرار از زندگی دست یافت؛ و وقتی رفت باغ همچنان غرق تابستان بود و اما پنجره دیگر خیال بسته شدن نداشت۰
عباس كيارستمی هویتی دوباره بخشید به نادیدههای ناب ازقلمافتاده؛ به راههای بیمقصد و عاشقانههای در پس عاشقانهها، و روایتی از نو رقم زد، بر قصههای تمام و ناتمام و به ایهام هنر آغشته، که گاه در پشت درهای بسته فراموش میشوند؛ چون سایهی درختی که بر روی برف به چرخش زمین محو میشود و برفی که به گرمای خورشید ذوب۰
او به ترجمان يگانهى هنرمند از زندگی و بازتاب آن در ثبت اثر باور داشت. باور داشت که اساس کار در تفاوتهاست و وحدت نگرش، امری است ملالآور. او ما را در این فاصلهی میان سیاهوسپید، به درنگی، دگربار بر هرآنچه هست دعوت میکرد. به دیدن و درک و دریافت قصههای مستتر در لایههای پنهان این پهنهی خاکستری۰
در هفتادونهمین سالگرد زادروز عباس كيارستمى، «چند روزی در میان» شايد بهانهای است، تا در مقام پاسداشت و احترام، هفتادونه هنرمند، هریک به بیان و نگاه خویش، روایتی از زندگی را ثبت و در میان قابهایی یکسان به او تقدیم کنند۰
به او که وقتی آمد آمد، وقتی بود بود، و وقتی رفت بود۰